سفارش تبلیغ
صبا ویژن
باشگاه پرواز

پروازی دارم به باشگاه پرواز صفحه 650 پیام نمای شبکه 2

دم غروب ، میان حضور خسته ی اشیا

نگاه منتظری حجم وقت را می دید.

و روی میز ، هیاهوی چند میوه ی نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.

و بوی باغچه را ، باد ، روی فرش فراغت

نثار حاشیه ی صاف زندگی می کرد.

و مثل بادبزن ، ذهن ، سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می زد خود را.

.

.

مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

( چه آسمان تمیزی!)

و امتداد خیابان غربت او را برد

.

.

غروب بود.

صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.

مسافر آمده بود

و روی صندلی راحتی کنار چمن

نشسته بود :

« دلم گرفته،

دلم عجیب گرفته است.

تمام راه به یک چیز فکر می کردم

و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

چه دره های عجیبی !

و اسب ، یادت هست ،

سپید بود

و مثل واژه ی پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد.

و بعد ، غربت رنگین قریه های سر راه.

و بعد ، تونل ها

دلم گرفته ،

دلم عجیب گرفته است.

و هیچ چیز،

نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،

نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،

نه ، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف

نمی رهاند.

و فکر می کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد»


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 6:9 عصر توسط محمد روشن| نظر

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد…

این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.

در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!

آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود…

پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند!!!

پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.

ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!!  رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!!

من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!

پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟!!!!!!

چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!

پدر گفت: پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند. در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد…!

در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم! الآن موقع این کار نیست! به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!!!

توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال یکی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد…


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 6:8 عصر توسط محمد روشن| نظر

ماییم و سرکویی، پر فتنه? ناپیدا          آسوده درو والا، آهسته درو شیدا
در وی سر سرجویان گردان شده از گردن          در وی دل جانبازان تنها شده از تنها
بر لاله? بستانش مجنون شده صد لیلی          بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا
خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل          لوزینه? او وحشت، پالوده? او سودا
با نقد خریدارش آینده خه از رفته          با نسیه? بازارش امروز پس از فردا
گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟          زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتا
رسوایی فرق خود در فوطه? زرق خود          کم‌پوش، که خواهد شد پوشیده? ما رسوا
گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب می‌کن          ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا
ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش          زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 6:7 عصر توسط محمد روشن| نظر

 

کشته شدن شاه موبد بر دست گراز          
چهان را گر چه بسیار آزماییم          نهفته ببند رازش چون گشاییم
نهانى نیست از بندش نهانتر          نه چیزى از قصاى او روانتر
جهان خوابست و ما دو وى خیالیم          چرا چندین درو ماندن سگالیم
نه باشد حال او را پایدارى          نه طبعش را همیشه سازگارى
نه گاه مهر نیک از بد بداند          نه مهر کس به سر بردن تواند
چه آن کز وى نیوشد مهربانى          چه آن کز کور جوید دیدبانى
نماید چیزهاى گونه گونه          درونش راست بیرون واشگونه
به کار بلعجب ماند سراسر          درونش دیگر و بیرونش دیگر
به چه ماند به خان کاروان گاه          همیشه کاروانى را برو راه
ز هر گونه سپنجى در وى آیند          و لیکن دیر گه در وى نپایند
گهى ماند بدان مرد کمان ور          که باشد پیش اورد تیر بى مر
به زه کرده همه ساله کمان را          به تاریکى همى اندازد آن را
هر آن تیرى که از دستش رها شد          نداند هیچ چون شد یا کجا شد
زنى پیرست پندارى نکو روى          که در چاه افگند هر دم یکى شوى
همى جوییم گنجش را به صد رنج          پس آنگاهى نه ما مانیم و نه گنج
سپاهى بینى و شاهى ابر گاه          پس آنگه نه سپه بینى و نه شاه
چو روزى بگذرد بر ما ز گیهان          ز مردم همرهش بینى فراوان
چو او بگذشت روز دیگر آید          ز ما با او گروهى نو در آید
مرا بارى به چشم این بس شگفتست          وزین اندیشه ام سودا گرفتست
ندانم چیست این گشت زمانه          وزو بر جان ما چندین بهانه
جهاندارى شهانشاهى چو موبد          جهان را زو بسى نیک و بسى بد
بدین خواریش باشد روز فرجام          بماند در دل و چشمش همه کام
کجا چون برد لشکرگه به آمل          همه شب خورد با آزادگان مل
مهان را سر به سر خلعت فرستاد          کهان را ساز جنگ و سیم و زر داد
همه شب بود از مى مست و شادان          خمارش بین که چون بد بامدادان
نشسته شاه با گردان کشور          بر آمد ناگهان بانگى ز لشکر
ز لشکر گاه شاهنشه کنارى          مگر پیوسته بد با جویبارى
گرازى زان یکى گوشه بردن جست          ز تندى همچو پیلى شرزه و مست
گروهى نعره بر رویش گشادند          گروهى در پى او اوفتادند
گراز آشفته شد از بانگ و فریاد          به لشکر گاه شاهنشه در افتاد
شهنشه از سرا پرده بر آمد          به پشت خنگ چو گانى در آمد
به دست اندریکى خشت سیه پر          بسى بدخواه را کرده سیه در
چو شیر نر بر آن خوگ دژم تاخت          سیه پر خشت پیچان را بیداخت
خطا شد خشت او وان خوگ چون باد          به دست و پاى خنگ شه در افتاد
به تندى زیر خنگ اندر بغرید          بزدیشک و زهارش را بدرید
بیفتادند خنگ و شاه با هم          چو بسته گشته چرخ و ماه با هم
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر          که خوک او را بزد یشکى روان گیر
درید از ناف او تا زیر سینه          دریده گشت جاى مهر و کینه
چراغ مهر شد در دلش مرده          همیدون آتش کینه فسرده
سر آمد روزگار شاه شاهان          سیه شد روزگار نیکخواهان
چنان شاهى به چندان کامرانى          نگر تا چون تبه شد رایگانى
جهانا من ز تو ببرید خواهم          فریب تو دگر نشنید خواهم
چو مهرت با دگر کس آزمودم          ز دل زنگار مهر تو ز دودم
ترا با جان ما گویى چه جنگست          ترا از بخت ما گویى چه ننگست
بجاى تو نگویى تا چه کردیم          جز ایدر که دو تا نان تو خوردیم
نگر تا هست چون تو هیچ سفله          که یک یک داده بستانى بجمله
کنى ما را همى دو روزه مهمان          پس آنگه جان ما خواهى به تاوان
نه ما گفتیم ما را میهمان کن          پس آنگه دل چنان بر ما گران کن
چه خواهى بى گناه از ما چه خواهى          که ریزى خون ما بر بیگناهى
ترا گر هست گوهر روشنایى          چرا در کار تاریکى نمایى
چرا چون آسیاى گرد گردى          بیاگنده به آب و باد و گردى
چو بختم را به چاه آندر فگندى          مرا زان چه که تو چونین بلندى
ترا گر جاودان بینم همینى          همین چرخى همین آب و زمینى
همین کوهى همین دریا و بیشه          همین زشتیت کار و خو همیشه
هر آن مردم که خوى تو بداند          ترا جز سفله و نا کس نخواند
خداوندا ترا دانم ورا نه          به هر حاجت ترا خوانم مرا به
کجا دهر آن نیرزد کش بدانند          و یا خود بر زبان نامش برانند


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 6:7 عصر توسط محمد روشن| نظر

اولین اس ام اس رو با یک دوبیتی شروع میکنم !

شاعر میگه که :

تقلب توانگر کند مرد را / تو خر کن دبیر خردمند را !

.

.

.

قانون پایستگی واحد :

واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند

بلکه از ترمی به ترم دیگر انتقال میابند !

.

.

.

این منم ، تازه از سر جلسه امتحان بلند شدم

همه چی عادیه ، هیچ چیز غیر طبیعی نمیبینید !

پوشک دانشجویان ایزی لایف مخصوص امتحانات !

.

.

.

شیر یا خط دانشجویی :

اگه شیر اومد میخوابم !

اگر خط اومد فیلم میبینم !

اگه راست ایستاد درس میخونم !!

 

نظر به اینکه عید دیدنی به صورت رفت و برگشت انجام میشه

و با توجه به گرانیهای اخیر جهت رفاه حال مردم

سال 92 عید دیدنی به صورت حذفی برگذار میشود!

.

.

.

یه فـامـیل داریم اسمش “سیـمـین” ـه

الان یـه سـال میشـه کـه “نیم سـاعت” صـداش میکنم !

.

.

.

اس ام اس خنده دار

از قلبم پرسیدم چرا شب ها خوابم نمیره

قلبم جواب داد:

چون بعد از ظهر خوابیدی به من هیچ ربطی نداره !

.

.

.

جوک خنده دار

یارو میره پیش دکتر متخصص میبینه ویزیتش بیست هزار تومن شد!

به دکتر میگه: اگه تخفیف میدی بگم کجام درد میکنه

وگرنه خودت بگرد پیداش کن!

.

.

.

آیا میدانستید در ایران هنگام رد شدن از خیابان های یک طرفه

اگر دو طرف را نگاه نکنید میمیرید !؟

.

.

.

جوک و اس ام اس جدید

نان لواش چیست؟!

به آلیاژی از پلاستیک و آرد می گویند که در دمای مخصوصی پخت می شوند !

 

 

 

.

.

.

لوازم شخصی چیست ؟

وسایلی که متعلق به یک شخص می باشد

و تمام اعضای خانواده و فامیل وظیفه دارند از آن وسایل استفاده کنند

در غیره این صورت شخصی محسوب نمیشود !

.

.

.

اس ام اس خنده دار

مـا بـا خوردن یه رانی 10 کالری بدست میاریم

و برای خوردن دو تیکه ی آخر درون قوطی 12 کالری مصرف میکنیم !

.

.

.

اکثر آدما?? که م?گن از دروغ متنفرم

در واقع از دروغ شن?دن متنفرن

!!! نه دروغ گفتن

.

.

.

یک شباهت اساسی بین مهندس های کامپیوتر و دکترها هست

و اونم اینه که از هر چی سر در نمیارن می گن ویروسه !!

.

.

.

پروردگارا!

گناهانِ ما را به ریال و کارهای نیکمان را به دلار محاسبه بفرما !

.

.

.

یارو ?ه خرگوش خر?ده اسمشو گذاشته ببع? !

.

.

.

هر وقت تونستی با تقلب نمره خوب بگیری به خودتت افتخار کن

و گرنه با خرخونی هر کسی می تونه 20 بشه ! o.0

.

.

.

راد اس ام اس

روباهی با موبایلش کلنجار می رفت.

زاغه از بالای درخت گفت: اگه پایین آنتن نمی ده بده بالا برات بگیرم.

روباه موبایل رو داد. زاغ گفت: این عوض قالب پنیر کلاس سوم ابتدایی!

.

.

.

تجربه ثابت کرده که :

حقیقت رو باید از آدم عصبانی شنید ….!

.

.

.

افرادی که ازدواج میکنند دو دسته اند:

آنهایی که از جانشان سیر شدند و آنهایی که قصد جان دیگری را دارند

.

.

.

?ارو م?ره تا?لند ،م?خواسته سوار اتوبوس

بشه؛ مامور اتوبوس بهش م?گهticket:

please

?ارو:چ? چ?؟

مامور اتوبوس دوباره:your ticket

?ارو:من که نفهم?دم چ? گفت? اما محض

احت?اط کره خر… !!

مامور اتوبوس:هو?؛منو م?گ?؟؟ آشغال

عوض?….

شخص سوم? از راه م?رسه وم?گه:آقا?ون

چرا دعوا م?کن?ن؟ خوب?ت نداره مملکت

غر?به!!!صلوات برست?ن

کل اتوبوس:اللهم صل عل? محمد و آل مح

مد

 


نوشته شده در شنبه 92/6/23ساعت 6:6 عصر توسط محمد روشن| نظر

   1   2      >


      قالب ساز آنلاین